خاله ی پدرم، که از پدر با مادربزرگم خواهر بودن، و بخاطر همین از گذشته ارتباط ها کمرنگ بود. و بابا تنها خواهرزاده ای بود که بخاطر روابط اجتماعی بالا ارتباطش رو حفظ کرده بود. با این حال سال به سال از هم خبر میگرفتیم...
از چند سال پیش و بعد از ازدواج من ارتباط ما پررنگ تر شد. خاله چند باری به خونه م اومد و بسیار مورد احترام من و محمد بود.
برام جالب بود یکی با این سن و سال اینقدر با ذوق خیاطی کنه ، اینقدر با سواد باشه و اینقدر زیبا اشعار شعرای نامی رو از حفظ برام بخونه.
خاله متولد نجف اشرف بود چون حدود نود سال پیش جدم اونجا درس میخوند و همسر و فرزندانش سال ها اونجا بودن. و چون توی جو فرهنگی بزرگ شده بود این همه لفظ قلم حرف زدن جای تعجب نداشت.
در چند سال اخیر رفت و امد زیادی داشتیم. من رو خیلی دوست داشت و مرتب هم تماس میگرفت هم پیام میذاشت و عکسای روزمره و خانوادگیش برام واتساپ میفرستاد. سوالات خیاطی ازش میپرسیدم و جواب میداد. میگفت دختر تو با استعدادی در هنر، راه منو ادامه بده و آموزشگاه بزن.
گاهی راهنمایی میکرد گاهی نصیحت ... و من کلامش رو خیلی دوست داشتم. ازون آدمایی بود که 120 ساله باید میشد تا خیلی چیزا ازش یاد بگیرم. ازون آدمایی بود که همه جوره میشد روی حمایتش حساب باز کرد...
و در نوروز با خبر فوت ناگهانی خاله شوکه شدم...
پیام هاش رو هنوزم دارم ... باورم نمیشه دیگه کسی نیست جواب بده...
و من بزرگترامو یکی یکی دارم از دست میدم و این یعنی خودم دارم بزرگتر میشم...
روحت شاد خاله ی عزیز و خاص و مهربانم...
کلمات کلیدی: